نمی دونم

هرچی از دستم بیادمی نویسم

نمی دونم

هرچی از دستم بیادمی نویسم

آلمان

11 خرداد86

شوخی بود و یه جوری برای 1 ساعتی اسکول شدن...

به عنوان شوخی خیلی شوخی جالبی بود اما واقعا ریختم بهم...

اول تصمیم گرفتم که بهت بگم نه و بگم غیر ممکنه که از همه چی بگذرم بخاطر تو اما حقیقت این نبود حقیقت این بود که حاضر بودم بخاطر تو از خودمم بگذرم....

حاضر بودم که بخاطرتت  این همه راه و همراهیت کنم..این همه سال غربت رو تحمل کنم......حاضر بودم این همه مخالفت رو قبول کنم و قید همه چیز رو بزنم.....حتی تمام دل بستگی هام روو به شکلی که اصلا دوست نداشتم برای هم باشیم....

تعریف کردی،توصیف کردی،از بودن ها گفتی....

.باورت می شود داشت گریم می گرفت؟

خیلی جلوی خودم رو گرفتم تا گریه نکنم....دلم داشت می ترکید...

 

قید همه چیز رو زدن و رد شدن به یه شکل جدید به یه شکل تازه به یه فرم دیگه...قصه ی ما این بود!

ادامه ی زندگی با چهره های متفاوت دیگه و مهمتر از همه اینکه گفتی :

برو خدا رو شکر کن که بیاد ....فقط می یاد قرار مدارار و بذاره....

این بار دلم هم گرفت هم دلم هوری ریخت....

دلم گرفت از حرفی که زدی و دلم از این ریخت که با همچین بی احترامی که کردی  من نمی تونستم ازت ببرم چراکه.....چراش و که خودت می دونی!؟؟؟!!!!

تو تک تک از شرایط ایجاد شده صحبت می کردی و از تغییراتی که تو زندگیمون باید ایجاد می شود حرف می زدی...

تو همه چیز رو بیش از حد ساده می گرفتی....شک کردم برای همین پرسیدم شوخی که نیست؟انقدر جدی جواب دادی که باورم شد:نه بابا.فردا منتظر تلفنش باش......از فکرش هم خجالت کشیدم چه برسه به ادامش...

می گفتی و می گفتی ....ناله کردم.سخته.....محکم گفتی نه.گفتم:چرا سخته.خیلی سخته.سخت تر از هر چیزی که تو فکرش رو بکنی....

محکم تر از قبل گفتی:من باهاتم.....

داشت باورم می شود(الان که دارم می نویسم  دلم می خواد کلت و بکنم با این شوخیت) J

ترس از ورود به جایی که آدم هاش برام غریبن داشت می ترسوندتم....

شاید درست نبود که بگم اما گفتم:اگر قبولم نکنن چی؟

قبولت می کنن ......

ترسناکه و شاید با این اوضاع و با این سرعت خطرناک باشه.(خطر داره حسن!!!)

به خدا نمیشه.

می شه چون من باهاتم....تکرار کردی......

من باهاتم..من با هاتم...من باهاتم.....

می ترسم اگر نخوانم چی؟

من باهاتم..

 اگرتو نبودی؟

دیوونه من باهاتم... من باهاتم..

هر روز باهمیم....هر شب پیش همیم......تنهات نمی ذارم...تو بیا.....

نمی ذارم تنها باشی.نمیذارم غربت رو حس کنی....به حرفات ایمان داشتم بخصوص به من باهاتم....من با هاتم...من باهاتم  گفتنات...

.

آروم وبا یه دنیا دو دلی گفتم:باشه.با تو حالا هر کجا....

**

یه اعتراف که چند شب بد از اون ماجرا خواستم بهت بگم اما خجالت کشیدم.

شاید حرف های اون روز واقعیت داشت.می دونی چرا؟

شبایی که دلم می گیره می گم کاش واقعیت داشت و الان می تونستی دل گرفتگی هام رو خط بزنی.

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد