نمی دونم

هرچی از دستم بیادمی نویسم

نمی دونم

هرچی از دستم بیادمی نویسم

وسواس

امروز یه بهونه پیدا کردم...یه بهونه برای طی کردن یه راه  دور برای یه خرید ...یه خریدی که هیچ وقت حوصله ی نگاه کردن به ویترین مغازه هاش رو هم نداشتم....چه برسه بخوام با یه وسواس خاص بگردم و بگردم..بگردم تا بهترین و انتخاب کنم...بگردم تا یه چیزی رو پیدا کنم برای اونی که خیلی وقته دارم بهش فکر می کنم و حاضرم بخاطر بودنش از خودمم بگذرم و یه چیزی رو انتخاب کنم که چشماش باهاش  بهم نگاه کنه....دستاش بندازتش و صداش بخنده....با دیدنش به چشمام  نگاه کنه که بازم تا شب به معنای اون نگاهه فکر کنم و با خودم درگیر باشم که توی نگاش چی بوده!!!

 

ولی چه قدر امروز اونیکه من و بهتر از خودم می شناسه بهم خندید ..به نگاه با دقتی که می کردم و با وسواسی که حرف می زدم و با نفوذ نگاهم برای پیدا کردن یه جور اشتباه.....!!!!!می خندید برای این همه دگرگونی مردمک چشمای بی تفاوتم که چه قدر یه هو نگاهم و لحن  پلک زدن چشمام عوض شده....

خدا کنه این همه دقتم بی ثمر نباشه و اونیکه اینقدر اون خدا براش مهمه براش اسمش هم مهم باشه  وبا  دیدن اسمش یادم باشه!!!!!!!

 

مواظب خودت باش تا ببینم چشمات چه جوابی به وسواس من می ده!

21 دی

 

 

 

 

از خدا خواستیم بهترین و بهمون بده.

همینم شد...

یا حداقل برای من که این طور شد.

از خداخواستیم شبامون رو روشن کنه همینم شد.

همین شد که شبا با صدای هم می خوابیم.

به خدا گفتیم بهمون یه خورشید نشون بده.خورشیدی که  صدای سردمون رو گرم کنه یه بهونه برای زندگی.یه دلیل برای جاده رو عوض کردن.یه نگاه برای دیدن چشم هایی که می بینتمون و ما نمی خوایم ببینیمشون.

یه دلیل برای گرفتن.برای گرفتن یه گوله یخ به سرمای وجود یخ بندون زمستون.....

حالا هم همینه!!

حالا هم خدا بهمون دلیلی روداد.

یه دلیلی که با ستاره ها آشتی کنیم.یه دلیلی که فقط با خودمون صحبت نکنیم.یه دلیلی برای نگاه به مغازه های رنگی برای یه خرید رنگی تر از رنگای رنگین کمون!!!!

وای که باورم نمی شه ...من همونم....من همونم که فراری بودم از جای نگاه چشم کسی حالا می رم ...میرم که به تجسم خوابم بها بدم......

از خدا خواستم و شکرش که به فرشته ی آرزوهاش دستور داد تا...نه!!!از فرشته ی آرزوهاش خواست یه جا....یه شب که اصلا فکرش رو نمی کردم...اصلا تصورش هم برام محال بود بهم برسونتمون..به هم معرفی مون کنه و هر وقتم که خواست این رسیدن کنده شه یکی اون بالا دستور داد و یکی از این پایین یکی که مثل اون و خواسته بودم کمک کرد که بریده نشه و با تمام ترس من از خودش،از آینده،از باید ها و نباید های روزگار و از شکنجه های سرنوشت ساز زندگی ام کمکم کرد و با آغوش حرف هاش مواظب بهونه های دله من بود....

ما که از خدا خواستیم و خدا قبول کرد...یا حداقل به دعای من گوش کرد اما این بار بیا دعا کنیم که کمکون کنه..کمکون کنه برای حفظش...کمکمون کنه اگر پاکه ادامه بدیم و اگر پاکیی نیست پاک تر از بغض گاه به گاه غم انگیزمون بکنه و برای با هم بودنمون دعا کنه.........

دعا کنه برای خوشبختی مون و نذاره آواره ی رفتن شیم و نذاره پشیمون از ادامه شم......

پس بیا دعا کنیم ......دعا کنیم برای خوشبختی این عشق و برای وفای دنیای صدامون...

 

 

 

 

 

 

                                                             20 دی